“ما بودن” به عنوان ماهیت سوم

ما بودن” به عنوان ماهیت سوم

یک رابطه صمیمی طولانی مدت مستلزم آمیختگی پویای دو فردی است که تجارب شخصی شان از خود را تغییر داده اند، ارتقا داده اند، متعهدانه و به حسن تعامل مستمر و متقابل همسران به یکدیگر محدود شده اند(برگر و کلنر ، ۱۹۶۴). باکستر و مونتگومری (۱۹۹۶) معتقدند که صمیمیت یک رابطه ممکن است به وسیله گستردگی ” خود شدن” یا تغییرات حاصل از مشارکت در رابطه تعیین شود. این موضوع ادعا می کند مرزهای بین “خود” و “دیگری” در یک رابطه نزدیک و صمیمی نفوذپذیرتر و روان تر هستند.

تا آنجا که گسترش هویت شخصی اساسا امری اجتماعی است (گرگن ، ۱۹۸۷ ؛ مید ، ۱۹۳۴)، شاید در هیچ کجا این چنین به شکل گیری هویت توجه نکرده باشند که از درون یک رابطه صمیمی دیرینه سرچشمه می گیرد.

به همین ترتیب، همسران صمیمی به طور مداوم در حال شکل دادن رابطه ای هستند که در آن زندگی می کنند و در عین حال، بواسطه آن هویت هر کدامشان تعریف می شود، در حالیکه تعریفشان بوسیله “خرده فرهنگ” منحصر به فرد آنهاست (Baxter، 1987a). بنابراین “ما بودن ” ممکن است به عنوان “همسران رابطه” که اغلب مشارکت غیر آگاهانه در یک واقعیت جمعی کاملا تلویحی/ ضمنیکه هم بوسیله هویت شخصی هر یک از زوجین شکل گرفته و یکپارچه می شود، درک شود (فرگوس و رید ، ۲۰۰۱ ، ص ۳۸۷).

جای تعجب نیست که به نظر می رسد که این احساس جمعی از “ما” در زوج های مسن نسبت به زوج های با میانسال یا جوان با گذشت زمان و افزایش سن ، قوی تر می شود که نشان دهنده سطوح بیشتری از ما بودن است (Seider، Hirschberger، Nelson، and Levenson، ۲۰۰۹). این ترکیب از هویت همسران در رابطه به عنوان نوعی از نزدیکی شناختی در روانشناسی اجتماعی و ادبیات علوم رابطه ساخته شده است.

ظرفیت “ما بودن” و تاب آوری همسران چه ارتباطی با یکدیگر دارند؟

نظریه وابستگی متقابل شناختی پیشنهاد می کند که ارائه “خود” فرد، در ارتباط مستقیم با یک تعهد عمیق به دیگری و رابطه، پدیده ای تکثرگرا و جمعی می شود، تا جایی که احساس شخصی از خود، غیرقابل تفکیک از ” خود در رابطه” ارائه می شود (Agnew، Van Lange، Rusbult، & Langston، ۱۹۹۸).

به همین ترتیب ، آرون و آرون (۱۹۸۶) اظهار داشتند که عشق مستلزم گسترش مفهوم ” خود” است که به موجب آن افراد به دلیل توانایی درک شده در گسترش مرزبندی های خود از طریق منابع ، دیدگاه ها و خصوصیات دیگری، از طریق مشارکت در روابطشان پاداش می گیرند .

سپیده سلطانی پور نویسنده و مترجم خانه تاب آوری در ادامه اضافه میکند این فرض توسط یک سری آزمایشات مورد تایید قرار گرفته است به منظور شناخت بیشتر درباره افراد با اهمیت شخصی کمتر نشان می دهد چگونه “شناخت نسبت به دیگری در یک رابطه صمیمانه ، شناختی است که در آن، دیگری با خودش روبرو می شود” (آرون ، آرون ، تادور) ، و نلسون ، ۱۹۹۱ ، ص ۲۴۲).

بنابراین نقش مفهوم “ما ” در چگونگی درک همسران از خود، یکدیگر و رابطه مسلم است.

به عنوان مثال تجربه احساس غرور در دستآوردهای همسر ، موقعیتی که در آن فرد احساس می کند که تقریبا به همان اندازه که همسرش در دستیابی به یک هدف بلند مدت موفقیت کسب کرده ، احساس سربلندی می کند ، بازتاب چنین نزدیکی شناختی است.

در یک نگاه متفاوت ، احساس دردناک از دست دادن همسر به نظر می رسد که مانند حس مرگ خود شخص باشد ، همانطور که در از جراحی تخلیه سینه بعلت ابتلا به سرطان سینه ، یا از دست دادن میل جنسی فرد بخاطر پیامدهای هورمون درمانی در سرطان پروستات نیز شاهد این مسئله هستیم. و همسر فرد مبتلا به اندازه فرد مبتلا در غم یا مشکلش سهیم می شود.که انگار مشکل خود اوست.

یک فرض رایج زیربنایی در مورد بحث من-ما رابطه این است که هرچه فردیت و تمایز “من” بیشتر باشد ، “ما” انعطاف پذیرتر و سازگار تر خواهد بود (بوون ، ۱۹۷۸ ؛ کارپل ، ۱۹۷۶).

به عبارت دیگر ، بهزیستی رابطه به ظرفیت نسبی همسران برای صمیمیت و استقلال و توانایی آنها در دستیابی به تعادل یکپارچه بین این دو مولفه متکی است. برای انجام این کار “تمایزیافتگی” هویت ها و نه “ذوب شدن” آنها در یکدیگر است که به “ما بودن” منجر شود (کارپل ، ۱۹۷۶).

به عنوان مثال ، تجربه یک زوج از تقابل به گفتگوی آنها در مورد نیازهای شخصی بستگی دارد که هر یک نیاز های دیگری و رابطه را تایید و اولویت بندی کند (Singer، Alea، Labunko Messier، & Baddeley، ۲۰۱۵).

یک “ما ” تمایز یافته بعنوان فرضیه ای با پیامدهای روشن برای تاب آوری زوج پیشنهاد شده است که در عین حال با ثبات و قابل پیش بینی در یک مفهوم است، پاسخگویی و انعطاف پذیری بیشتری نیز در رابطه با تغییر و تحولات نشان می دهد (کارپل ، ۱۹۷۶ ؛ مینوچین ، ۱۹۷۴) ،

در یک مطالعه ، تمایز از خود (یعنی توانایی حفظ احساس خود و خود تنظیمی در یک رابطه صمیمانه و بین فردی) با سازگاری زناشویی هم برای زن هم شوهر رابطه مثبت داشت (Skowron، ۲۰۰۰).

تمایز از خود بیشتر در سطح مفهومی به “توانایی ” مربوط شده است.که شامل توانایی خود-آرامش بخشی یا خودتنظیمی احساسات قوی بخصوص در مواقع درگیری یا تنش می شود و به همین ترتیب برای تجربه “توانمندسازی رابطه ای” به همراه ظرفیت تجربه “توانایی” در قالب احترام و همدلی متقابل ضروری قلمداد می شود. (فیبان ، ۲۰۱۱).

جالب است که ، تمایز از خود و شناخت متناظر با تمایز دیگری، همچنین با تجربه رضایت جنسی و تمایلات جنسی پایدار در زوج ها مرتبط بوده است (پرل ، ۲۰۰۶).

اما آنچه که به ویژه از دیدگاه فردگرایانه غربی بسیار حائز اهمیت است ، مخالفت در برابر اولویت داشتن تمایز هویت های همسران نسبت به یکی شدن هویت آنها است. بلکه ، از دیدگاه مبتنی بر گفت و گو ، شادابی رابطه به تلاطم دیالکتیکی مداوم بین “ما” و “من” (باکستر ، ۱۹۹۰ ، ۱۹۹۳) و تمایز از خود و یکی شدن بستگی دارد (Baxter & Montgomery، ۲۰۰۰).

با این حال ، به همان اندازه که تمایزیافتگی ما قدرتمند و توانا است، به همان اندازه نیز دست نیافتنی و متغیر است.

کراسلی (۱۹۹۶) در رابطه با مفهوم بابر (۱۹۵۸) از رابطه من و تو ، با “غیرقابل تقلیل” بودن تعامل متقابل صحبت می کند و از این طریق ، به روشن شدن اینکه چرا “ما بودن” اینقدر دشوار است ، کمک می کند:

چنین وضعیتی معنی دار و متفکرانه است ، اما معانی و افکار ناشی از آن برای هر یک از شرکت کنندگان کاملا غیرقابل تقلیل است. آنها در دنیایی درونی هر یک از همسران تشکیل شده اند و متعلق به آن هستند. علاوه بر این ، هر یک از شرکت کنندگان در رابطه وضعیت مشترک باید ارزیابی شوند.

افکار و تجربیات آنها به شکل گفت و گویی با موارد دیگر شان در هم تنیده شده است. (صفحه ۱۲)

هنگامی که مستقیما از زوج ها سوال می شود که منظور آنها از «ما» یا «متعلق به ما» چیست، معمولا در سکوت فرو می روند.

ما یک ماهیت بسیار نزدیک و صمیمانه است. به نوعی یک واحد متحدانه به شمار می آید نه یک موضوع شخصی”. دیگری با توصیف خودش و همسرش به عنوان “یک جفت ، یک زن و شوهر” پاسخ داد: که انگار مثل رشته های کاموا در یک لباس بافتنی با هم یکی شده ایم و فقط “ما” هستیم (فرگوس ، ۲۰۱۱ ، ص ۱۰۴).

در واقع استعاره رشته های در هم تنیده که تشکیل پارچه ای بادوام یا ملیله پیچیده می دهد، بارها و بارها در وصف یکپارچگی و وحدت هویتی همسران ارائه می شود.

این استعاره که هویت مشترک همچون بافته شدن همسران به رابطه ای منجر می شود که هویت هر دو فرد در آن نسبت به هر کدام به طور جداگانه، بزرگتر و منسجم تر هستند.

این موضوع اشاره به پیچیدگی و وسعت فراگیر رابطه دارد که جوزلسون (۱۹۹۴) آن را به درستی ادعا می کند ، “ما محکوم به بی دقتی هستیم وقتی که در قلمرو صمیمیت سرگردان هستیم ” (ص ۸۳).

علاوه بر این ، با توجه به خودکار بودن و در اثر فقدان آگاهی انعکاسیکه در یکی شدن اتفاق می افتد، نمی توان بر آن به اندازه کافی تاکید کرد (برگر و کلنر ، ۱۹۶۴).

طرحواره های رابطه ای ، نمایشنامه های بین فردی ، سیگنال های عاطفی و موارد مشابه ، مسیرهای سریع تعامل را فراهم می سازند تا بتوانند روابط را بدون آگاهی یا دوراندیشی زیاد، آشکار و حفظ کنند(Baxter، 1987b؛ Burnett، ۱۹۸۷).

بنابراین، قابل درک است که به منظور رشد و پیشرفت روابط، یا سازگاری با شرایط متغیر، همسران باید از استعداد های درونی انعکاسی/تاملی شان کمک طلب کنند، یعنی عقب نشینی و تامل بر خود، دیگری و “ما” که با چالش های زندگی مشترک مرتبط است (Fergus & Reid، ۲۰۰۱؛ Reid & Ahmad، ۲۰۱۵؛ Reid، Dalton، Laderoute، Doell، & Nguyen، ۲۰۰۶).