*سرنوشت یک انتخاب*

در انتهای آن شب
تصمیمش را گرفت
“به تمام این اعوجاجات پایان میدهم”
“به ادعای مدعیان دروغین بهائیت با آن آداب و سنن خرافی نه وقعی ندهم نه توجهی”

“هرچند مهر مادری و حمایت پدری را از من دریغ کنند”
روی می آورم به آیین فطرت دین محمدی صلی الله علیه و آله
” *مسلمان می شوم* ”

لحظه ای تاخیر جایز نیست

دوستان برویم منزل حاج آقا علوی
تا شهادتین بگوئیم

بله آمد چه آمدنی

به میمنت مسلمان شدن “سپهرار”
حضرت آقا دستور دادند شیرینی آورده‌اند
و آئین هدایت را بر او عرضه داشت
نامش را *مهدی* گذاشت

با این انتخاب سخت از خانواده طرد شد
در اولین فرصت به جبهه رفت
و از قضا در عملیات والفجر مقدماتی شهد شیرین *شهادت* را نوشید

نزدیک عید حضرت آقا سالها برایش مراسم می‌گرفت
می دانی چرا
چون خانواده اش بومی نبودند، و پس از این واقعه از سبزوار مهاجرت کردند
و مهدی را برای *عبرت تاریخ*
در این دیار به یادگار گذاشتند

نزدیک به چهل سال میگذرد

آقا هم رفت
و به فاصله چند ده متری مهدی آرمید
الان جای هر دوشان خالیست.

شهید مهدی (سپهرار) ناصری
تاریخ شهادت ۱۳۶۱/۱۲/۲۱
منطقه عملیاتی فکه