این بگو مگو ها بین علماء (خصوصا توسط اقای خمینی) و حکومت شاه تا خرداد ۴۲ کم و بیش ادامه می یابد

تا اینکه حادثه  دوم فروردین سال ۴۲ (که مطابق بود با ۲۵ شوال روز شهادت امام صادق علیه السلام) در مدرسه فیضه اتفاق می افتد

مجلسی به همین مناسبت از طرف آقای گلپایگانی در مدرسه فیضیه بر گزار می گردد و طبق معمول سخنران ان هم اقای انصاری(واعظ معروف قم) بودند

قبل از آغاز سخنرانی سربازها کماندوها وساواکی ها به بهانه حفظ امنیت و در واقع به جهت کنترل و جلوگیری از هرگونه اقدام و صحبت علیه شاه وارد مدرسه ی فیضیه میشوند

عده ای هم در اطراف مستقر میشوند و عده ای هم با لباس مردم عادی داخل مردم شده و بین جماعت می نشینند

وقتی آقای انصاری واعظ می خواهند شروع به صحبت کنند، اینها با بلند صلوات فرستادن مانع از ایرادسخنرانی و بیانات ایشان میشوند

درگیری بین مردم وطلاب با انها شروع میشود، مامورین شروع به ضرب و جرح مردم، طلاب و روحانیون می کنند

آنان حجره ها و البسه و لوازم طلاب را آتش می زنند

و از پشت بام، سنگ و اجر به طلاب می زنند و برخی از آنها را از طبقه ی دوم مدرسه به پایین پرت می کنند واین درگیری تا شب ادامه دارد

پرسیدم شما یا طلاب سبزواری انروز در مدرسه فیضیه تشریف داشتید ؟

…در ان زمان دو اطاق از اطاقهای مدرسه فیضیه در اختیار طلاب سبزواری بود که در ان ساکن بودند بعد از شروع درگیری طلبه های سبزواری جهت حفظ جان خود به یکی از همین حجره ها میروند (حجره واقع در سمت راست درب قبله ی مدرسه در طبقه ی پایین )  و درب را از پشت می بندند، هر چه وسیله دارند پشت در می ریزند که در به هیچ وجه باز نشود

اتفاقا مامور ها هم به همان حجره مشکوک میشوند و سعی می کنند هر طور شده در را باز کنند ولی موفق نمیشوند

ظفر با سبزواری ها یار شده، در داخل اطاق می مانند و شب بعد از اتمام درگیریها و رفتن مامورین از حجره بیرون می آیند

البته غیر از اینها یکی دیگر از طلاب  سبزواری بنام شیخ علی رباط گزی  آسیب می بینند . …

 

بعد از ارام شدن اوضاع طلاب به فکر می افتند ببیند کسی از طلاب سبزواری طوری شده یا نه  می بینند از حضرت اقا خبری نیست نگران میشوند و به سراغ منزل آقا میروند، تا ببینند برای ایشان اتفاقی افتاده یا نه

وقتی درب خانه ی اقا را می زنند همون زن مستخدمه در را باز می کند

طلبه ها می پرسند اقا خونه هستند اون زن جواب می دهد نه اقا خونه نیستند .می گویند اقا کجاست .. ان زن می گوید:نمی دانم آقا از صبح که بیرون رفته نیامده . با شنیدن این حرف طلاب بهم می ریزند و یقین می کنند برای اقا حتما اتفاقی افتاده شروع به داد و بیداد و سر و صدا شاید گریه می کنند

بنحوی که این زن مستخدمه از گریه انها می ترسد و می گوید مگر چه شده برای اقا اتفاقی افتاده ؟ انها ماجرای مدرسه فیضیه را می گویند..

ان زن خادمه می گویید نه نگران نباشید اقا صبح زود رفته ان کاشان

منتهی گفتند به کسی ماجرا را نگوییم من بدین جهت گفتم نمی دانم اقا کجا رفته .

خود حضرت آقا در این خصوص گفتند ..

ما انروز صبح زود باتفاق خانواده رفته بودیم کاشان و به زنی که در منزل ما بود  گفتیم اگر کسی سراغ ما را گرفت نگو کجا رفته ایم

شب حدود ساعت دوازده یا یک که از کاشان برگشتیم دیدیم طلاب سبزواری داخل کوچه ایستاده اند واقای اقا سید محمد اخلاقی با سر برهنه ایستاده و دارد ماجرا را شرح می دهد ..

پرسیدم چیزی شده ؟

ایشان به جهت اینکه ما مثلا نگران نشویم گفت نه اقا چیزی نیست بحث ادامه مسایل روز حکومته و خبر خاص جدیدی نیست ..

تا اینکه صبح روز بعد به مدرسه ی فیضیه ر فتیم و آثار ما وقع را دیدم .