بعد از حدود سه چهار سال سکونت در مشهد آقای اقا سید ابراهیم شریعتمدار قصد عزیمت به عتبات عالیات و سکونت در انجا را می نمایند

لذا از مشهد به همراه تمامی خانواده به سبزوار امده و از آنجا جهت اخذ مقدمات سفر و اخذ گذرنامه و ویزای عراق به تهران میروند

تقریبا حدود یک سال در تهران می مانند تا مقدمات سفرشان جور شود

اما به هر دلیل  مقدمات لازمه، برای سفر به عراق جور نمیشود  و بعد از یک سال سکونت در تهران به سبزوار برمی گردند

(حضرت آقا در مدت یک سالی که در تهران بودند، در درس شرح لمعه آیت الله آقامیرزا ابوالفضل نجم آبادی  در منزل ایشان شرکت می کنند)

سال ورود مجددشان به سبزوار سال ۱۳۲۵ شمسی است هنوز مدتی از امدن شان به سبزوار نمی گذرد که در سن هفده سالگی جد مکرمشان اقای اقاسید ابراهیم شریعتمدار  هم بدیار باقی شتافته ، دعوت حق را لبیک می گویند

ایشان را در صحن ورودی غربی امامزاده یحیای سبزوار بخاک می سپارند

قبلا گفتیم که ایشان از تحصیل کردگان عراق و شاگرد بلاواسطه ی اخوند بوده اند

ولی دو چیز  از ایشان نقل شده که خلاف معمول بوده و کاملا نمود داشته است

یکی اینکه مرحوم آقای اقا سید میرزای فاضل هاشمی که از مدرسین بنام سبزوار بودند می فرمودند:

ایشان (اقاسید ابراهیم شریعتمدار )اوایل به لحاظ علمی کاملا مطرح و مجد در تحصیل بوده اند

ولی این جدیت و سعی در تحصیل را رها کرده و بصورت اولیه ادامه ندادند

در این خصوص حرف هایی مطرح بود که ایشان در کاظمین که بوده اند با زنی موجهه و با کمال و جمال  که اهل مال و مکنت هم بوده و از اهالی بازارچه استر ابادی های انجا بوده بصورت موقت ازدواج می کنند

شائبه ای بود که بعد از این ازدواج درس و بحث را جدی نگرفته و لذا می گفتند احتمالا مثلا چیز خورش کرده اند واین ترک درس و بحث  عادی نبوده والا اگر به همان صورت اولیه درس وبحث ایشان ادامه می داشت  با توجه به سوابق بجایی می رسید به هر حال در سبزوار روی جهات علمی ایشان خیلی حساب نمی شد وبیشتر جهات معنوی و عبادی ایشان تکیه می شد

مساله دومی که در ایشان خیلی نمود داشت غم و اندوهی بود که از فوت پسرشان اقا میرزا مهدی (پدر مکرم حضرت اقا)عارض بر ایشان شده بود

حضرت اقا فرمودند :شدت ناراحتی ایشان در فقدان آقام برای ما هم در این اواخر حتی کاملا محسوس بود  بطوری که بعد از اقامه نماز عشاء در مسجد جامع  و در راه برگشت بخانه نمی توانستند جلو گریه خودشان را بگیرند

بلند بلند گریه می کردند و صدا می زدند اسید مهدی  اسید مهدی

بطوریکه نقل است مردم در خانه هایشان این گریه و ناله را می شنیدند و می دانستند ایشان دارد از نماز بر می گردد .

پرسیدم علت این همه بی تابی چه بوده است ؟

گفتند: شاید علاوه بر جهات عاطفی شدید که بین ان دو بوده   تک فرزند بودن ایشان و اینکه غیر از مرحوم اقام کس دیگری نداشته و ایشان را هم با شرحی که گذشت که در اثر توسل به امام عصر به ایشان دادند

مضافا اینکه  مرحوم آقام اهل فضل وسواد و دانش بوده اند و رتق و فتق امور منزل ایشان بدست او بوده ودیگر اینکه در عنفوان جوانی و درسن ۲۴ سالگی مرحوم شدند شاید همه این جهات و جهات دیگر باعث شدت اندوه و حزن ایشان شده بود.

پرسیدم علت فوت پدر مکرمتان چه بوده است ؟

فرمودند:

در سن جوانی کسالت مفصلی عارضشان میشود

ایشان را به بیمارستان منتصریه مشهد می برند  و بعد از مدتی گویا حالشان بهتر میشود

ولی در بازگشت به سبزوار بهبودی حاصل نمیشود و سرانجام در هجدهم  رمضان المبارک در سال ۱۳۱۰ شمسی هنگام سحر ایشان اگر مشغول دعا ومناجات بوده اند ابراز می کند؛

من خسته ام ساعتی می خوابم سحر مرا بیدار کنید سفره سحر را که اماده می کنند واعضا خانواده می نشینند برای خوردن سحری هرچه ایشان را صدا می زنند بیدار نمیشود

می بینند که ایشان فوت شده است ؛؛

به هر حال ایشان را درمقبره ای درکنار امامزاده شعیب در کنار همسرشان بخاک می سپارند

طبق فرموده خود حضرت اقا:

از سن بیست وپنج سالگی از باب ادب و احترام و ذکر یادبود هر شب جمعه بر سر مزار انها می روند

(حتی ایامی که خود حضرت اقا در سبزوار نباشند  اهل منزل این مراسم یادبود را بجا می آورند)